خب من نمیخوام مثل بقیه سرزنشت کنم ، هر چند باعث و بانی بسیاری از مشکلات زندگی هامون خودمون هستیم و قشنگترین تعبیرش هم این جمله ی آل پاچینو توی فیلم رایحه زن هستش :
توی زندگیم هر وقت به یه دوراهی رسیدم بدون استثنا میدونستم راه درست کدومه اما همیشه راه اشتباه رو انتخاب کردم
میدونی چرا؟
چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود
البته اینم منکر نمیشم که جامعه و محیط به شدت در اینکه آدم چه راهی را انتخاب کنه موثر هستش (در اینجا ازدواج در سنین پایین تر ) .... عموم یه تعبیر قشنگی داره در مورد ازدواج توی سنین مختلف ، میگه آدما مثل مجسمه سفالی میمونن ، مجسمه را تا پند دقیقه بعد از اینکه ساختی میتونی هنوز تغییر شکلش بدی به راحتی ، بعد از چند ساعت یکم سخت تر میشه تغییر شکل دادنش ، بعد از یه روز شاید بتونی در حد چند میلی متر توی بدنش تغغیر ایجاد کنی ، بیشتر بخوای تغغیر ایجاد کنی ترک بر میداره ، بعد از چند هفته هم اصلا نمیتونی تغییرش بدی و هر تلاشی که واسه تغییر دادنش انجام بدی منجر میشه که مجسمه ات بشکنه ! مجسمه ای هم که بشکنه با هرچسبی هم که بخوای بچسبونیش دیگه درست بشو نیست و مثل روز اولش نمیشه !
آدما هم همینن ، بالاخره شما توی دهه سوم زندگیتون هستید و نسبت به یه جوون 19-20 ساله احساساتتون کمتره و طبیعی هم هستش ، و خیلی انتظار تغییر نمیره توی رفتارتون ، به خصوص تا وقتی که خودتون نخواهید هزار تا مشاوره هم برید مادامی که نخواهید تغییری توی بروز احساستتون رخ نمیده ! البته اینم اضافه کنم که نسل به نسل احساسات رنگ باخته و مادیات فقط برا همه مهم شده ، چه واسه پسرا (دختری را میپسندند که ظاهر رو فرم تری داشته باشه -هر چند مهمه ولی خیلی ها اونقدر توی این مورد غرق میشن که خصوصیات مهمتر مثل اخلاق و کردار و ... را به کلی از یاد میبرن - ) و برای دخترا هم اینکه پسره پولدار باشه ، یا ظاهرش جوری باشه که چشم اطزافیانشون در بیاد (اینم غلطه به همون دلیل که اخلاقیات و کردار رنگ میبازه و ازون طرف شوهر خیلی خوشگل باعث میشه که بالاخره مورد توجه افرادی غیر از همسرش باشه و ادامه داستان ... ) در مورد نسل های قبل تر هم من چیزایی دیدم با چشمام که تا بازگو میکنم باورش برای کسایی که میشنون سخته !
من گریه شوهر خواهرمو دیدم ، زمانی که خواهرم توی بیمارستان به خاطر یه آنفولانزای ساده بستری بود (ازدواجشون کاملا سنتی بود و الان هم خداراشکر خوشبختن )
داییمو دیدم که موقعی که همسرش داشت زایمان میکرد اونقدر استرس داشت که نمازشو میخواست بخونه قبله را برعکس ایستاده بود
گریه مادربزرگمو دیدم موقعی که پدر بزرگم به دلیل پارکینسون نمیتونست درست غذا بخوره و از دستش میریخت و بعدش هم حدود 7-8 سالی زمین گیر شد و توی هر ثانیه اون 7-8 سال مامانبزرگم بالا سر بابابزرکم پرستاریشو میکرد و عاشقانه ازش مراقبت میکرد ... بعد از 50-60 سال زندگی مشترک همچنان عاشق هم بودن ، چرا که تنها چیزی که نمیدیدن مادیات بود ، قدیمیا شعور داشتن ، سواد خوندن و نوشتن نداشتن ولی احساس داشتن !
از پدر مادر خودمم اونقدری احساسات دیدم که بازگو کردنش توی این فضای محدود جا نمیشه ، البته قبل از ازدواج عاشق هم بودن ، هر چند ظاهر ازدواجشون سنتی بود ولی از قبل عاشق بودن !
واقعیت اینه که نسل به نسل اوضاع داره بی ریخت تر میشه (نه تنها ایران که کل این کره مزخرف) ... چه بر سر ما اومده که با کوچکترین نا سازگاری میخوایم طلاق بگیریم ؟ نسل ما هیچ وقت روی خوشبختی را نمیبینه ! چون موفقیت را توی پولدار بودن و داف تر بودن همسرش میبینه ما از خدا (معنویت ، همبستگی ، انسجام و اتحاد بین افراد جامعه) دور شدیم که این بلا ها داره سرمون میاد ، دلیل دیگه ای هم نداره جز پول پرستی و مادی گرایی بیش از حد !
راه کاری هم ندارم راسش ، این مشکل شمای تنها نیست ، کل هم نسلی های شما و نسل های بعد تر شما (دهه هفتاد و هشتاد) به مراتب با دوز بیشتر درگیر این بی احساسی و بی تفاوتی هستن ! اگه میبینید واقعا نمیتونید این خانومو خوشبخت کنید ، مرد و مردونه بهش اینو بگید و نزارید با ادامه رابطه بعد ها با خیانت یا طلاق ، موقعی که فرزند هم دارید ، تموم بشه !
و یا اینکه پنجره قلبتون را باز کنید و عشق را به این خانوم عرضه کنید و ببینید چجوری شما را مورد محبت قرار میده ! عاشق شدن هم اونقدرا چیز خفنی نیست ، هجوم یک باره کلی هورمونه ، موقعی که به شدت تنهایید و یه حس سرخوشی عجیبی بهتون دست میده ، البته با مصرف چند خط کوکایین از لحاظ علمی برابری میکنه )